شعری از کاظم بهمنی
محمد مهدی ریحانی |
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هرکه تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب ، بعید است ببیند دیگر
هرکه تعریف کند خواب خوشایندش را...
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
ع ش ق با اینکه مرا تجزیه کرده ست به تو
به تو اصرار نکرده ست فرآیندش را
قلبِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
" منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را