شعر از فرط تو از نیلوفر اعتمادی
در خیابانهای یک طرفه دنبال تو میگردم
در بوق هر ماشینی که زیر پایم میایستد
با رانندهها از تو حرف میزنم
با رانندهها که تو را نمیشناسند
و برایشان فرقی نمیکند
چشمهای تو چه رنگیست
زیر همهی مبلها را نگاه میکنم
به دیوارهای خانه، عکسات را نشان میدهم
به فرشها جای پایت را
دلام خوش است
به لباسهای چرکی که روی هم انبار میشوند
تا با ماشین لباسشویی بروم دنبال ِ عطر پیراهنات...
چرا تو نباید در کشوی کمد باشی
در چینهای خستهی پرده
و میزی که هر صبح خودم برای صبحانهات میچینم
خودم که در آینهها تمامقد میایستم
خودم که در آینهها تمامقد گریه میکنم
فرقی نمیکند چهطور آرایش کنم
شالام چه رنگی باشد لاکام چه رنگی
وقتی نیستی لعنتی
نیستی...