عطرشعر

شعر - داستان - ترانه - ادبیات پارسی - ادبیات جهانی

عطرشعر

شعر - داستان - ترانه - ادبیات پارسی - ادبیات جهانی

اشعاری از نیلوفر اعتمادی

محمد مهدی ریحانی |

تهران

تهران با همه ی بزرگی اش در حق ِ من پدری نکرد

تهران که مردی چاق

با موهای جوگندمی بود

و هر وقت صدایش زدم

تنها تعداد ماشین هایش را به رخم کشید

و حلقه حلقه دود

از پیپ ِ چوبی اش نشانم داد

بی آنکه سهمی در سرفه هایم داشته باشد .

تهران،مردی با زیر شلواری راه راه بود

که بارها روی پاهایش گریه کرده بودم

وقتی دلم می خواست زندگی کنم اما نشد

وقتی دلم می خواست بمیرم اما نشد

وقتی دلم تنگ بود

و مثل مانتویی از مُد رفته

از پشت ِ ویترین مغازه ها جمع می شدم...

من در حال ِ دور ریختن

و در حال ِ دور شدن بودم

کسی صدای من را نمی شنید

تنها بوق بوق بوق

وشهر انگار فقط چشمی بود

که از پشت ِ یک جفت لنز خاکستری نگاهم می کرد!


 

روزمرگی

هر روز از خودم دست می‌کشم و
به دست‌های کشیده‌ام در یک تابلوی نقاشی فکر می‌کنم
به زنی که عرض ِ خیابان برای دور کمرش گشاد بود
اما می‌پوشید و از پیاده‌روی برمی‌گشت
می‌دید پشت سرش همه چیزک‌اش آمده
همه چیز قد کشیده
پنجره‌ها از بالا نگاه‌اش می‌کنند
اتوبوس‌های دو طبقه بلندتر بوق می‌زنند
و خانه‌اش که گوشه‌ی یک کوچه افتاده بود
به پله‌های زیادی روی خوش نشان داده
از خودش نمی‌پرسد چرا و
ادامه‌ی سیگار کشیدن‌اش را به میز شام می‌کشد
پیتزا هم کش آمده
و بقیه‌ی مخلفات که قیمت شام را بالا می‌برند
به سرش می‌زند از گارسون بپرسد
دود سیگار ملحفه‌ی خوبی هست برای خوابیدن؟
اما روی سرش می‌کشد و می‌خوابد
این تیربرق‌های بلند از کجا آمده‌اند
می‌خوابد
چه‌قدر برج‌ها سایه‌های ترسناکی دارند
می‌خوابد
حتما خلبان‌ها خدا را آن بالا دیده‌اند
می‌خوابد
دست‌اش از ملحفه بیرون می‌زند
می‌خوابد
چه‌قدر با این دست‌ها موهای بلندش را کوتاه کرده بود
می‌خوابد
چه‌قدر مردی که دوست‌اش داشت دل‌اش موهای بلند می‌خواست
می‌خوابد

من هم که داشتم به یک تابلوی نقاشی فکر می‌کردم
و دو دست کشیده که دست‌های آن زن بود...!


 

صبح به خیر زخم‌های ناشتا!

میلی غایب

در نزدیکی اشیا از دور

تلویزیون با رادیو

بخاری با اجاق گاز

و من که در نسبت‌ام با پیراهنی حریر، ناتنی‌ام!

با آن‌که می‌ایستد از بغل

سایه‌اش روبه‌روست

و هر صبح

صبح‌به‌خیر صندلی‌هاست

خانه‌یی که در خانواده‌ام نبود هیچ

اما یک مرتبه از امضای شخصی‌ام پا شد

دست کرد در جیب میز

و انگشتان‌ام را یکی یکی روی گونه‌ات گذاشت

انگشتان‌ام را جماعت‌ام

میخ‌چه‌های فرورفته در پاهای زنی از پشت

بلندشدنی از روزنامه

که همسر شرعی پدر است در اشتراک‌های شش‌ماهه...

صبح‌به‌خیر‌ زخم‌های ناشتا!

وقتی بر غار تاریک معده‌ام نازل می‌شوید

میلی‌ است در من

به کشاندن روده‌هایم تا دهان گوسفندهای ذبح

به سر تراشیده‌ی سربازی 18ساله

و آن‌که در پهلوی چپ‌ام همسایه‌یی است مهاجم

وقتی به تدریج

صندلی‌های خالی جای‌شان را به صندلی‌های پر می‌دهند

تا از دورشدن‌ها نامه‌های بی‌تمبر بماند

از صورت‌ام آرایشی جنگی!

من از خاورمیانه خوشمزه‌ترم قول می‌دهم!

و آن‌که در خس‌خس سینه‌ام

سرودی ملی را در رُژِ لبی کم‌رنگ حل می‌کند

پیراهن حریر نازکی ا‌ست

که لکه‌یی سرخ را پشت یقه‌ی انگلیسی‌اش پنهان کرده

در نیمه‌های شب صبح عزیز!

تن‌ها به تو داده...

تن‌ها به تو...


«زنی برای اشتباه»


اشتباه می گیری
من را با صندلی ، با در ، با دیوار
با عطر ملایم ِ زنی که توی تاکسی کنارت می نشیند
و معلوم نیست تا کدام چهارراه
فقط زنی ست که کنارت نشسته!

حساب ِ تو از همه ی خیابان ها جداست
و از همه ی بیمارستان ها،اداره ها،بانک ها
حساب ِ تو چیزی نیست
که در کرایه ی یک مسیر کوتاه ، جا شود
تو با همه ی عابران ِ پیاده فرق می کنی

و با همه ی مردها
که سیگار می کشند و از راننده تشکر می کنند
این را وقتی کنارت نشسته بودم و
برایم از عشق می گفتی ، فهمیدم


اما تو نفهمیدی
هر زنی که روسری اش قرمز بود
من نیستم!


بیرون‌زدگی

 

بیدها در ادامه‌ی پیاده‌رو

لرزیدن‌اند و

مَرد

تنها گوش‌هایت بی‌سبیل می‌میرند!

تکه تکه

اسم‌ات که با صدای بلند تکرار تکرار

دهان‌ات که در کمدهای شخصی بسته بسته

و عجب بادی به موهای زن از کنار می‌خورد

خوش‌مزه‌گی ادامه‌ی آن سال‌ها است

که آب دهنی بود سلام

آب دهنی بود عزیزم

چون برگی از درخت که برگشت قرعه به‌ نام تو

خواهران‌ام

برگشت یا بَرَش گرداندند

ایست‌های مرتب بازرسی...

من جناب، عروس‌ام

و آن‌که که در کنار من، تمام‌رخ‌اش سیلی است

داماد!

برگردم لااقل دست‌هاش روی سرم

لااقل کودکانِ دمرخوابیده‌ام هزار بار

در شلوارهای راه‌راه

خشک و خیس بیرون‌زده، بیرون‌ریخته، بیرون‌خورده، بیرون...

بسه!

با تفکیکِ روسری‌ام از جوراب

با تفکیکِ سرم از انگشت

انگشت‌ام از ناخن

لب‌ام از دندان

با هر چه بیرون‌زدگی است از داخل‌ام

تنفس‌های مصنوعی دهان به دهان

تا آخرین دنده با شما موافق‌ام

گرچه مهره‌هام لش به لش دراز

گرچه سرخاب‌ام از سیلی

و آن‌که در من گره می‌زد پاره‌گی است

بسه!

بسه!

نظرات  (۱)

بالاخره...بعد هزار بار خوندن...تونستم تصویر ِ شعر رو ببینم.....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی